(جدایی)
از جاده ها بیزارم
زیرا
جزلالایی گریه سرود تازه ای نمیخوانند
قشلاق
بحران زده قلبهای بی یادگارمانده را.
چلان خزان۸۴
بر گرفته از کتاب دوربین قدیمی . چاپ تهران . نشر ثالث .۱۳۸۱ .
ادبیات مهاجرت
شعری از عباس صفاری
مرسدس بنز سیاه
.
شعری از یاشار احد صارمی
برای هیچ
ته نشین شده ایم درزمانی که رودش میخوانند
ورودی که زمان
کاش رودها دریا می شدندودریاها علف
علفهایی روییده بر سنگهایی بی احساس
تاثابت کنندکه ما هرگز نبوداه ایم
دلال ثانیه های زودگذر حیاتمان که
تلخی زهراگین جامی است
به نام مرگ.
چلان۸۴