ارواح خنک شاعران
با کت و شلوار سیاهی که بر تن دارند و شالی سبز بر گردن
با چترشان
با صندلی های چوبیشان
با خودنویس هایشان
و با چشم های پر از مرکب
آمده اند و حیاط را پر کرده اند
نمی دانم حالا به یاد دختران استانبول به این موسیقی گوش می دهم
یا به یاد شب های پر از فانوس و مرموز تهران
چه گل های قشنگی در خانه داریم خانم
و این آفتابگردان که همیشه برای من جای دختر کوچکم را داشت
چقدر نگران است !!!!
بگذار به تنه ی دوستانه و شیرین این گیلاس دست به سایم
که خاطراتم را پر از چراغ و چشم می کند .
تو هنوز پیر نشده ای
تنت را بگذار یکبار دیگر ببویم
زیتون آغشته به لیمو و زعفران !
..
آن راه باریک را در کاغذ می بینی
باید دیگر بروم
اگر برنگشتم
سال آینده
همین ماه ترانه ای در وصف مولوی های جوان و مست بخوان
با شالی که برایم بافته بودی
اینجا با همین صندلی خواهم آمد
کفش های سفیدم چه همخوانی دارد با رنگ این مرسدس
برای شوخی هم که باشد با این راننده ی زبانشناس خوش و بش می کنم
و به چینی می گویم قورباغه را کجا می بری ؟
مثل یک مرد انگلیسی لبخند می زند و ماشین را برای حرکت روشن می کند
خرفتی است دیگر
یادم می رود برای ماهبانو دست تکان دهم !